عد ازتو دیگه نخندیدم.،،، دلم تنگ است،،، برای حسه عاشقانه ای که هیچوقت مزه اش رانچشیدم. خسته ام. بانام عاشقی زندگی میکنم تاکسی دلیل کارهایم رانپرسد. کنارمعشوقه ای خیالی نشسته ام،اما آرامشی نیست،عشقی نیست. لحظه هایم خراب است،چشمهایم بارانی،دستهایم خالی. شکسته ام،ازمعبد عاشقانه ام دور شدم،بازهم به یاد می آورم قصه عاشقانه قلبی که هزاربارشکست. دلم تنگ است اما خاطرات غم انگیز دلتنگی ام را غمبارتر میکند. احساس درد مغز وقلبم رافراگرفته.